مهدی!مهدیا!صدامو می شنوی؟می شنوی؟منم ،بنده بیچاره خدا.نمی دونم نامه هام به دستت می رسه یا نه!.نمی دونم اونها رو می خونی یا نه!دیشب که دوباره دلم پر زده بود سمت جمکران بیقرار ِبیقرار شده بودم.با خودم فکر می کردم چه زیباست که تو به این مسجد سر می زنی و چه غم انگیزه برای ما که تو هستی و ما نمی تونیم حتی برای یه لحظه ببینیمت.چند ساله دارم بهت نامه می نویسم ولی تو..ولی تو یه بار هم جوابمو ندادی.اینقدر نامه هامو به آدرس های مختلف پست کردم که دیگه همشونو با هم قاطی کردم.نامه...از زمین به آسمون.از خونه به عرفات. از خونه به جمکران.از خونه به کعبه ...نامه ،نامه،نامه.چقدر تمنا کردم و اجابتی نشنیدم!مهدی،آخه تا کی؟تا کی باید چشم به راهت باشیم که بیای و به دیوار کعبه تکیه کنی....